کد مطلب:235727 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:260

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
ناقل: آیه اللّه شیخ مجتبی قزوینی قدّس سرُّه

این سؤال را خیلی ها از من می پرسند كه؛ «اینهمه دقّت و تبحّر علمی را ازكجا بدست آوردی؟! مگر تو چقدر مطالعه می كنی و گنجایش حافظه ات و دقت دَرْكَت چقدر است؟!» راستش را بخواهید، من هم مثل بقیّه ی مردم هستم، مثل تو، مثل او، مثل اكثر مردم. نابغه نیستم و از فضا نیامده ام. در شبانه روز، پنجاه ساعت مطالعه هم ندارم. امّا اینهمه دقّت و بار علمی كه می بینید، همه مربوط است به یك نگاه! یك نگاه از یك كیمیاگر آسمانی! بدون شك آن روز بهترین روز عمر من بوده و هست. همان روزی كه وضوگرفتم و ذكرگویان راه خانه ی معشوق را پیمودم، راه حرم امام رضا علیه السلام را. حرم خیلی شلوغ نبود و من توانستم در مقابل ضریح، پیش روی مبارك آقا علی بن موسی الرضا علیه السّلام جایی گیر بیاورم و



[ صفحه 50]



بنشینم. مثل همیشه زیارتنامه ی حضرت را خواندم و با تمام وجود از آقا خوا هشی كردم. عرض كردم آقا؛ آنان كه خاك را به نظركیمیا كنند آیا شودكه گوشه چشمی به ما كنند؟ آقا جان، من نوكرتم، غلامتم. لباس رسمی نوكری شما را به تن كرده ام و می خواهم كه در راه شما، به دین اسلام و مذهب بر حقّ تشیّع خدمت كنم. حالا چه می شود كه یك نگاه، یك نظر، یك گوشه ی چشمی به این غلامت بكنی،آخر از شما كه چیزی كم نمی شود... هنوز داشتم حرف می زدم كه یكدفعه متوجّه شدم از ضریح مطّهرِ آقا خبری نیست. نه این كه فكركنی خواب می دیدم ها، نه! بیدار بودم، بیدارِ بیدار! امّا ضریح غیب شده بود و یك تخت زیبا و مرَصَّع به جای آن قرار داشت. تختی گه زیباترین و گرانبهاترین تختهای پادشاهان در برابرش هیچ بود. تختی كه تخت سلیمان در برابرش فروغی نداشت. و آقا روی آن خوابیده بود، به همان حالت نیمرخ. تمام وجودش از نور بود، نوری آسمانی و خیره كننده! و من مات و مبهوت مانده بودم و زبانم بند آمده بود. یك عمرآرزوی چنین لحظه ای را داشتم امّا حالا كه آن لحظه فرا رسیده بود، شوكه شده بودم و ابّهت امام علیه السلام مرا گرفته بود. امّا آقا، حرف های مرا شنیده بود و نیازی به تكرار آن احساس نمی شد. برای همین سر مباركش را اندكی بالا آورد و بی آنكه حرفی بزند، فقط یك نگاهی به من كرد. نگاهی كه تا عمق وجود من نفوذ كرد و قلبم را از نور علم و معنویّت آكند. همین



[ صفحه 51]



كه آقا، سر مبارك را پایین آورد و بر بالش نهاد، متوجّه شدم كه از تخت خبری نیست و همان ضریح قبلی در مقابلم قرار دارد. امام علیه السّلام از نظرم غایب شده بود ولی سنگینی علمی را كه به سینه ام تزریق فرموده بود حس می كردم. هیان علمی كه هنوز هم با من هست و همگان را به شگفتی واداشته است. من هر چه دارم ازآن یك نگاه است!



[ صفحه 53]